تفالی به دیوان شیخ ...

گر چه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم
گنج در آستین و کیسه تهی
جام گیتی نما و خاک رهیم
هوشیار حضور و مست غرور
بحر توحید و غرقه گنهیم
شاهد بخت چون کرشمه کند
ماش آیینه رخ چو مهیم  

شاه بیدار بخت را هر شب 
ما نگهبان افسر و کلهیم
گو غنیمت شمار صحبت ما 
که تو در خواب و ما به دیده گهیم
شاه منصور واقف است که ما 
روی همت به هر کجا که نهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم
 
دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ تزویر پیش ما نبود 
شیر سرخیم و افعی سیهیم
وام حافظ بگو که بازدهند
 کرده‌ای اعتراف و ما گوهیم